خاطرات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس

امروز فرصتی است که همه، با شهیدان تجدید خاطره کنند. مقام معظم رهبری

خاطرات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس

امروز فرصتی است که همه، با شهیدان تجدید خاطره کنند. مقام معظم رهبری

خاطرات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس

تا امروز هیچ قدرتی نتوانسته است دلهای مردم را از محبت امام و یاد امام و تعظیم و تجلیل شهدا، شهادت و ارزشهای انقلاب، خالی کند.مقام معظم رهبری
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و امروز که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت

۲ مطلب با موضوع «شهید والا مقام عباسعلی حقیقی» ثبت شده است


خلاصه ای از زندگی زندگی نامه این شهید عزیز !!!



بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید : عباسعلی حقیقی

عضویت : بسیجی

محل تولد : مبارک آباد – 1348

محل شهادت : سردشت – 27/5/66

بخشی ا ز زندگی نامه شهید :

شهید حقیقی در شهریور 1348 در خانواده مذهبی در شهرک مبارک آباد دیده به جهان گشود . تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش به اتمام رسانید .

در همین زمان یود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی آغاز شد .و این شهید گرانقدر که از مجاهدان فی سبیل الله بود به ندای رهبر خود لبیک گفت .

عشوه گری دنیا را جز به صبر و ایمان پاسخ نگفت و هنگامی که راه و طریقت سماوات از کربلای جبهه ها گشوده شد و ندای " هل من ناصر" از نای امام خمینی ، آن خلف صالح حماسه کربلا طنین انداز شد آنان چون بلی گویان روز الست ندای اجابت سر دادند و گردن به امر مولا بردند .

بلی عباس با اقتدا به مولایش به سوی جبهه های حق علیه باطل رهسپار گردید این شهید بزرگوار به شهدای انقلاب اسلامی خیلی علاقمند بود و از خدا خواست که او را در زمره شهیدان انقلاب اسلامی قرار دهد

و دعای ایشان مستجاب گردید و از این جسم خاکی رها شد و همچون پرنده ای سبکبال به سوی ملکوت اعلا پر کشید و در مرداد ماه سال 1366در منطقه سردشت به درجه رفیع شهادت نائل گشت .

  • بازرگان ، جهرم !


   

تابستان سال 66 بود ؛ خبر دار شدم که بهترین دوست و همکلاسی دوران مدرسه ام  ، عباسعلی حقیقی به شهادت رسیده  و قرار است فردا تشییع شود !

باورم نمی شد ،  با بغض و حسرت ، خاطره آخرین خداحافظی با این شهید عزیز را در ذهنم مرور می کردم 

خاطرات زیادی با هم داشتیم ، شب قبل ازاینکه به جبهه اعزام شود ،  در مدرسه شهید جعفر زاده ،  با بچه های مدرسه قرار گذاشتیم که همدیگر را ببینیم ؛

بعد از بازی و شوخی های دوستانه  که  تا ساعت های پایانی شب طول کشید ، موقع رفتن به منزل ، شهید حقیقی به من گفت  :

فردا   من هم می خواهم  به جبهه اعزام شوم  ! و از من خواست  اگر آمادگی رفتن به جبهه را دارم ، او را همراهی کنم !


 روزی هم به یاد می آوردم که  با ایشان  به گلزار شهدا رفتیم تا  برای شهدا فاتحه بخوانیم .

 ابتدا در تابوت هایی که در کنار قبور شهدا بود ، به اتفاق یکی از دوستان دیگر که با هم بودیم لحظاتی را در درون تابوت ها  دراز کشیدیم تا حس شهید شدن را در فکر و ذهن خود تجربه کرده باشیم !

و بعد هم ایشان با اشاره به قبر یکی از شهدا ، به من گفت  : من هم روزی شهید می شوم و اینجا می خوابم !

این شهید چون لیاقت شهادت را داشت ! خداوند شهادت در راهش را نصیب او کرد !

  و در ادامه نیزخاطرات دوران مدرسه  و با شهید بودن را که  مجدداً در  ذهن خود مرور می کردم و حسرت رفتن او را می خوردم ، به یادآوردم که  ، کتاب ریاضی سال سوم راهنمایی  ایشان  ، قبل از رفتن به جبهه از او گرفته ام !

بلافاصله به اتاق رفتم و کتاب را برداشتم  و با اشک و آه  دست خط او را  در کتاب نگاه می کردم  و صفحات کتاب را یکی یکی ورق می زدم که متوجه شعر عجیبی در  صفحه آخر این کتاب شدم .


                                        با دست خط خود ش این شعر را نوشته بود  :

تا هستم ای رفیق ندانی کیستم !            وقتی روم که دانی کیستم !


راوی : محسن بازرگان

 

 
  • بازرگان ، جهرم !