چند روز بعد از فرار این ستون پنجمی ،
یک روز هوس خوردن خرما کردیم و با هماهنگی با مسئولین ، اوایل صبح برای چیدن خرما ، به داخل این شبه جزیزه ( فاو ) رفتم وظهر که برگشتم با صحنه ای عجیب مواجه شدم !
سنگر محل استراحت ما
که سنگری کوچک و دو نفری بود با شلیک خمپاره دشمن ، نیمه ویران شده بود !
وقتی داخل سنگر شدم ،
متوجه شدم ترکش های زیادی و در اندازه های مختلف ، وارد سنگر شده وبه خصوص دقیقاً در جایی که هنگام خواب ، سر خود را می گذاشتیم ، پر شده بود از ترکش های مختلف !
انسان تقدیر خود را نمی داند !
معمولاً ما بعد از نماز صبح و به خصوص که کار خاصی هم نداشتیم در این سنگر کوچک ، استراحت می کردیم و می خوابیدیم ! شهادت در راه خدا لیاقت می خواهد که ما نداشتیم !