خاطرات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس

امروز فرصتی است که همه، با شهیدان تجدید خاطره کنند. مقام معظم رهبری

خاطرات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس

امروز فرصتی است که همه، با شهیدان تجدید خاطره کنند. مقام معظم رهبری

خاطرات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس

تا امروز هیچ قدرتی نتوانسته است دلهای مردم را از محبت امام و یاد امام و تعظیم و تجلیل شهدا، شهادت و ارزشهای انقلاب، خالی کند.مقام معظم رهبری
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و امروز که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت

حاج منصور حاج‌امینی، معاون گردان انصارالرسول (ص)، مردی عابد و زاهد بود؛ تا جایی که این خصوصیت حاجی در بین رزمندگان گردان زبانزد بود، وی در 12 اسفندماه سال 1365 به شهادت رسید.
شهید منصور حاج امینی

حاج‌منصور به نماز و عبادات خود اهمیت زیاد می‌داد و با دقت خاصی همه فرایضش را در زمان خود به انجام می‌رساند. حتی در زمان‌هایی که قصد جابه‌جایی از محلی به محل دیگر را داشتیم و این کار می‌بایست باعجله صورت می‌گرفت هم اگر با زمان نماز اول وقت تداخل داشت، حاجی با آرامش خاصی فرایض خود را انجام می‌داد و سپس به‌سرعت سراغ انجام وظایف خود می‌رفت. او با این‌که پیش‌تر دریکی از عملیات به‌افتخار جانبازی نائل شده و از ناحیه یک‌چشم آسیب‌دیده بود، هیچ‌گاه جبهه و جنگ را ترک نکرد و همواره در سمت‌های فرماندهی در کنار عزیزان رزمنده بود.
حاج‌امینی آن‌قدر صبور و مهربان بود که خیلی از بسیجی‌ها برای طرح مشکلات خود خدمت او می‌رسیدند و او با دقت و محبت به حرف‌های آن‌ها گوش می‌داد و در صورت نیاز به آن‌ها کمک می‌کرد.
در ادامه به بیان خاطره‌ای از دوستان و هم‌رزمان وی می‌پردازیم.

شهید منصور حاج امینی

در میدان مین هستیم
سعید خندان از رزمندگان و فرماندهان گردان انصار 27 روایت می‌کند: یادم است وقتی گردان انصار در مهران مستقر بود و ما در خط پدافندی بودیم، حاجی و چند نفر دیگر برای سرکشی به گرو هان‌ها، عازم خط مقدم شدند. من هم همراهشان بودم. همین‌طور که حرکت می‌کردیم، ناگهان حاجی ایستاد و رو به ما گفت: «از جایتان تکان نخورید. ما در میدان مین هستی...»
آن شب با دقت و درایت حاج‌منصور توانستیم راه را پیدا کنیم و از میدان مین خارج شویم.
چند ماه بعد، عملیات کربلای 5 شروع شد و گردان در مرحله اصلی عملیات شرکت کرد. پس از بازگشتِ باقی‌مانده گردان به عقب، به همت حاجی و فرماندهان دیگر، گردان مجدداً بازسازی شد و دریکی از سخت‌ترین لحظات درگیری و پاتک دشمن در مرحله تکمیلی کربلای 5، وارد منطقه شد. ما با حاج‌منصور در یک سنگر بودیم. حاجی برای انجام مسئولیت‌های فرماندهی از سنگر خارج شد. آتش دشمن بسیار سنگین بود. حاجی رفت و دیگر بازنگشت. ملائکه الهی، در میانه راه، انتظار حاجی را می‌کشیدند. او به محبوب خویش پیوسته بود.

شهید منصور حاج امینی

برنامه‌ای برای گم‌شده!
محمد کشوری از دیگران دوستان و هرزمان شهید روایت می‌کند: مدتی بود در اردوگاه کرخه بودیم و گردان مشغول سازمان‌دهی و آموزش و رزم برای آمادگی بهتر و بیشتر بچه‌های بسیجی برای شرکت در عملیات آینده بود. در اردوگاه رسم بر این بود که واحد تبلیغات گردان، برنامه‌هایی را برای بالا بردن روحیه معنوی بچه‌ها اجرا می‌کرد که ازجمله پخش قرآن و اذان در اوقات نماز بود؛ امّا مدتی بود که گردان، مسئول تبلیغات نداشت و این کارها با مشکل مواجه شده بود. روزی حاج‌امینی در هنگام نماز ظهر گفت که بچه‌هایی که به کارهای تبلیغات وارد هستند، خودشان را معرفی کنند. بعد از نماز، من خدمت حاجی رفتم و گفتم: «اجازه می‌دهید من در تبلیغات کارکنم و امور فرهنگی گردان را انجام دهم؟»
حاجی که از سابقه بنده و دوستان دیگرم در شیطنت و شوخی و اذیّت دیگران آگاه بود و از طرفی جوانی وارسته و عارف بود، نگاهی به من کرد و گفت: «کشوری، من برای تبلیغات به کسی نیاز دارم که برای کارش برنامه‌ریزی داشته باشد و طوری روی بچه‌ها کار فرهنگی کند که صبح‌ها وقتی از خواب برمی‌خیزند، همه به دنبال گمشده خود بگردند. اگر شما می‌توانید این هدف را پیاده کنید، برنامه خود را تا دو روز دیگر به من ارائه کنید.»

حاجی برای انجام مسئولیت‌های فرماندهی از سنگر خارج شد. آتش دشمن بسیار سنگین بود. حاجی رفت و دیگر بازنگشت. ملائکه الهی، در میانه راه، انتظار حاجی را می‌کشیدند. او به محبوب خویش پیوسته بود


بعد از دو روز، بعد از نماز ظهر و عصر، در همان حسینیه گردان انصارالرسول (ص) در اردوگاه کرخه خدمت حاج‌امینی رفتم و گفتم: «حاج‌آقا، ما برای رسیدن به آن هدف برنامه‌ریزی کرده‌ایم.»
حاجی تعجب کرد و گفت: «خوب است. چه برنامه‌ای دارید؟»
من گفتم: «اگر اجازه بدهید، ما (من و دوستانم ازجمله بهمن قاسم‌زاده و...) به تبلیغات برویم و باهم کارکنیم».
او گفت: «برنامه‌تان چیست؟»

شهید منصور حاج امینی
گفتم: «ما معمولاً هر شب تا نزدیک صبح بیدار هستیم. یکی دو ساعت مانده به اذان صبح، ابتدا مناجات نورایی را از بلندگوها پخش می‌کنیم تا افرادی که می‌خواهند برای نماز شب بلند شوند، با این نوا برخیزند. سپس برای اجرای هدف نهایی که شما فرمودید، به‌اتفاق بهمن و بچه‌های دیگر به جلوی چادر گرو هان‌ها می‌رویم و ابتدا پوتین‌های بچه‌های گروهان هجرت را جلوی چادرهای گروهان جهاد می‌گذاریم و بعد پوتین‌های گروهان جهاد را به گروهان شهادت انتقال می‌دهیم و به همین شکل، این کار را در مورد گروهان شهادت و دسته‌های ادوات، مخابرات و دیگران انجام می‌دهیم. همین حالا شما می‌توانید تجسم کنید که وقتی بچه‌ها برای نماز صبح برمی‌خیزند، همگی به دنبال گمشده خود خواهند گشت.»
حاج‌امینی که تا آن موقع با دقت به حرف‌های ما گوش کرده بود، خندید و گفت: «بروید. شما به درد این کار نمی‌خورید.»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی