شهـید حسین بیـدخ
حسیـن گفـت : آمریکا را همیشه دشمن بدار ، سعی کن همیشه بمبی باشی تا هر کجا خواستی ضامن آن را بکشی و هزاران کثیف را که زندگی برای آنها چیزی جز نفس کشیدن نیست راحت کنی.
دانش آموز شهـیدحسین بیـدخ از جمله عارفان معاصر دزفول بود که در نوجوانی به مقام اکمل الخلایق دست یافت ودر حالیکه سن بسیار زیادی نداشت نقشه راهی بس بزرگ وبا بصیرت برای آیندگان خود ترسیم نمود.راهی را که هرکس را توان پیمودن آن نیست….
متن زیربریده هایی از دستنوشته های این فرشته زمینی است که بصورت متن ادبی در آمده است ومن کردار خودم را با وصیت حسیــن سنجیده ام….
شما نیز خـودتان و اعـمالتان را با این وصیـت نامه بسنجـید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسیـن گفـت : آنان که به هزاران دلیل زندگی میکنند نمیتوانند به یک دلیل بمیرند و آنان که به یک دلیل زندگی میکنند به همان دلیل نیز میمیرند.
ولی مـن : به هزاران دلیل زندگی می کنم جز به همان یک دلیل، و آن دلیل چیزی نیست جز رضایت الله….
حسیـن گفـت : دیگر جای خنده نیست ، آخر دلیلی بر خندیدن نیست ، آخر در کجای دنیا انسانی که بین بهشت و جهنم در رفت و آمد است خود را به خندیدن خوشحال میکند .
ولی مـن : هر کاری کردم جز توجه به این حقیقت که”این دنیا از آب بینی بزی نیز بی ارزشتر”است.
حسیـن گفـت : عجیب است داستان آدمی که میداند بعد از مرگ او را بازخواست میکنند اما بیخیال در یک زندگی آسوده روز را به معصیت میگذراند و شب آسوده همراه شیفتگان رؤیاها به خواب میرود .
ولی مـن : به هر چیزی توجه کردم جز اینکه “الموت حق،المیزان حق،الجنه والنارحق”
حسیـن گفـت : خدایا،گنهکارم، خطا از من است میدانم همیشه مغلوب نفسم شدهام، خدایا! از من درگذر که جز گذشت تو منزلگاه من جز دوزخ چیزی نیست.
ولی مـن : آن قدر غرق در گناه و عصیان خود بودم وآنقدر نفسم مرا متکبر بار آورده بود که جز خود را نمی دیدم و جز به توان هیچ خود متکی نبودم.
حسیـن گفـت : دوربین فیلمبرداری خدا را که هیچگاه ندیدم ، حالا دیدم گویی فرشتگان مأمور در حال گرفتن فیلم از مایند ، برادرم چنان زندگی کن که همیشه دوربین خدا را در حال گرفتن فیلم از خود ببینی.
ولی مـن : از شدت غفلت هیچگاه به درک این حقیقت که عالم محضر خداست نرسیدم چه برسد که دوربین فیلم برادری او را احساس کنم.بارها از ترس آبرویم خطاهایم را در خفا انجام دادم، من بی شرم آنقدر گناهکار بودم که از خلایق خدا شرم داشتم ولی از خالق هستی نه واو که بود که همیشه”ستار العیوب و ستار الذنوب”بود.
حسیـن گفـت : با گذشت باش که خدا نیز از تو بگذرد .
ولی مـن : ازیک قاشق غذا که برادرم بیشتر از من بخورد نگذشتم وهیچ گاه انفاق واحسان نکردم مگر با منت!
حسیـن گفـت : میخواهم بگویم برادر ، روحانیتی که کنون پرچمدار این انقلاب است ، پیشرو این اسلام است ، حفظش کن ، هرچه به تو گفتهاند دروغ است ، به خدا آنها را دیدهام بر منبرها و در سنگرها با زبانشان و با سلاحشان ، دیدهام در جبههها ، جایی که ما را توان و شهامت رفتن نبود آنها رفتهاند ، به آنها احترام بگذار ، البته”نه آنهایی که از روحانیت تنها چیزی که دارند عبا و عمامهای”است.
ولی مـن : همیشه یه طرفه به قاضی رفتم هرجا که خطایی از بعضی انسانهای نااهل در لباس پیامبر دیدم برهمه روحانیان تعمیم دادم وباعث تضعیف علمای واقعی دین شدم.وهرچه رسانه های بیگانه به خورد من داد بی چون و چرا قبول کردم.
حسیـن گفـت : آمریکا را همیشه دشمن بدار ، سعی کن همیشه بمبی باشی تا هر کجا خواستی ضامن آن را بکشی و هزاران کثیف را که زندگی برای آنها چیزی جز نفس کشیدن نیست راحت کنی.
ولی مـن : رابطه با آمریکا را نشانه پیشرفت و افتخار و باکلاسی دانستم.من در خانه خود خوابیده بودم و روزوشب به دنبال کسب در آمد،هرچند از راه حلالش بودم، ولی ندیدم اشک کودکان یتیم،شیون زنهای بیوه،پدران بی پسر وزنان بی همسر درفلسطین،لبنان،بحرین،افغانستان،پاکستان،سوریه،عراق و….را ویادم رفته بود سخن امیرالمومنین علی (ع)را که بعد از شنیدن بی حرمتی به زن یهودی که “گفت:اگرمسلمانی این خبر را بشنود و دق کند،نباید او را ملامت کرد”.ولی من آنقدر گردن کلفت و پوست کلفت شده ام که ککم هم نمی گزد.
حسیـن گفـت : برادر یاد من، راه من است.می روم تا تو بیایی،این راه اگر بی یاور بماند زندگی را ازمن دزدیده ای…
ولی مـن : آنقدرنامرد بودم که از پیشینیان خود نیز دزدی کردم.ومال مسروقه چیزی نبود جز،زندگی ایشان.من فکر میکردم که از شهید گفت و از شهید نوشت همان چیزیست که حسین از من به عنوان یک نفر از آیندگان خود خواسته است ولی زهی خیال باطل که شناخت این راه خود بصیرتی میخواهد والا..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ