بسماللهالرحمنالرحیمسلام
الله لا اله الا الله الملک الحق المبین
امام صادق علیهالسلام میفرمایند: نماز و روزه و صدقه و نیکی و دعا برای میت در قبر او داخل می شود،و اجر و پاداش این امور برای میت و آن کسی که آن را انجام میدهد، نوشته میشود.
بسماللهالرحمنالرحیمسلام
الله لا اله الا الله الملک الحق المبین
امام صادق علیهالسلام میفرمایند: نماز و روزه و صدقه و نیکی و دعا برای میت در قبر او داخل می شود،و اجر و پاداش این امور برای میت و آن کسی که آن را انجام میدهد، نوشته میشود.
«شهید سید وسام محسن شرف الدین» معروف به «سید نصرالله» که پنجشنبه شب گذشته در حومه دمشق به شهادت رسید هنگام دفن لبخند زد و در کنار شهدای شیعه ای ثبت شد که پیش از این مصداق این جمله شده بودند که "شهید نظر می کند به وجه الله" ... شهدایی نظیر «علی المؤمن» جوان وارسته بحرینی٬ «حبیب لک زایی» سردار رشید سیستانی٬ «محمدرضا حقیقی»٬ «حسن تقیپور گلسفیدی» و «رضا قنبری» از دلاوران جنگ تحمیلی.
رفتم دستشویی ، دیدم آفتابه ها خالیه
تا رودخونه ی هور فاصله ی زیادی بود
نزدیک تر هم آب پیدا نمی شد
زورم می یومد این همه راه برم برا پر کردن آفتابه
به اطرافم نگاه کردم ، یه بسیجی رو دیدم
بهش گفتم: دستت درد نکنه ، میری این آفتابه رو آب کنی؟
بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت آب بیاره
وقتی برگشت دیدم آب کثیف آورده
گفتم: برادر جون ! اگه صد متر بالاتر آب می کردی ، تمیزتر بودا
دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد
... بعدها اون بسیجی رو دیدم
وقتی شناختمش شرمنده شدم
آخه اون بسیجی مهدی زین الدین بود
فرمانده ی لشکرمون...
روایتی از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین
منبع: کتاب آقا مهدی ، صفحه ۹۹
http://mobark.blog.ir/ وبلاگ شهدای مبارک آباد
http://mb1262.blog.ir/ وبلاگ شهید مهدی بازرگان
http://fekrbartar.blog.ir/ وبلاگ فکر برتر
http://mb2016.blog.ir/ وبلاگ تخصصی آرشیتکت برتر
http://mobaco.blog.ir/ وبلاگ اتاق فکر قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی
موجی در چشمان نافذش بود که هر کس را اسیر می کرد . با وجود اندوه دائمش ، خندان و بشاش بود .
همیشه آماده به خدمت و پرتوان بود ؛ هر چند چشمانش حکایت از بی خوابی های طولانی داشت . او یک فرمانده عارف و عامل بود .
کهنه ترین لباس بسیجی را به تن می کرد و هر وقت که مورد اعتراض قرار می گرفت ، تا یک دست لباس نو از انبار بردارد، می گفت :
تا
وقتی که قابل استفاده است ، می پوشم از من بهتر، بسیج ی ها هستند چند روزی
بود که از صبح زود تا ظهر پشت خاکریز می رفت و محور عملیاتی لشگر را تنظیم
می کرد و روی منطقه تا جایی که برایش امکان داشت ، کار را بررسی می کرد .
هوای گرم جنوب ؛ آن هم در فصل تابستان ، امان هر کسی را می برید .
|
دیدگاه اسلام درباره جنگ و دفاع
اسلام دین منطق و استدلال است. بشر را به
صلح وصفا تعاون و برادری دعوت میکند و با هر گونه عامل تفرقه افکنی و
جداسازی انسانها مبارزه میکند و همه انسانها را از یک مبدأ و اعضای یک
پیکر میداند. در این زمینه آیات بسیاری در قرآن کریم به چشم میخورد که
اکنون به چند نمونه آن اشاره میکنیم:
زیباترین زخم بر پیکر هستی و «شهادت» زیباترین غزلی است که از لبهای سرخ حقیقت میتراود، شهادت بیداری را معنا میکند و بینایی را شفاف میسازد.
از استان مرکزی، شهادت مرگی است، انتخاب شده، مرگی که انسان به سوی آن میرود نه آنکه به سوی انسان بیاید و اهمیت و ارزش شهید و شهادت نیز ازهمین جا سرچشمه میگیرد.
اگرچه گفته میشود شیعه اگر در بستر هم بمیرد، شهید است، اما شهادت درجاتی دارد که عالیترینش جهاد در راه خداست.
ماده اصلی شهادت معنی حضور را میرساند، از این رو شهادت و گواهی در کارها و اعمال نیز به همین ملاحظه از این ماده مشتق گردیده است؛ ولی شهید در چه صحنهای حضور دارد؟ آیا هنگامی که میخواهد این دنیا را ترک گوید شاهد و ناظر فرشتگان است؟ آیا شاهد و ناظر نعمتهایی است که خداوند به او عنایت میکند و او از همان آغاز مرگ آنها را مشاهده مینماید؟ - چنانچه در روایات متعددی آمده است – آیا حضورش در پیشگاه خداست که هرگز فناپذیرو نابودشدنی نیست؟ و یا هر معنایی که داشته باشد، این مفهوم را میرساند که شهید مرگ ویژهای دارد، سوای مرگهای دیگر.
نخستین بار کلمه «شهید» را پیامبر اکرم(ص) بر افرادی که در راه خدا کشته
میشوند اطلاق کرده است. در روایتی میخوانیم که آن حضرت به یارانش
فرمود: جراحکم فی سبیل الله و من قتل منکم فانه شهید؛ جراحاتی که بر شما
وارد میشود در راه خداست و هر کس از شما کشته شود، شهید است.
ارزش شهادت
در دنیای پرفتنه امروز که عصر انفجار اطلاعات لقب گرفته است و در زمانهای که مرزهای جغرافیایی، معنا و مفهوم پیشین خود را در ساختار جدیدی از معرفت و تحول مبنایی در حیات بشری، رفته رفته از دست میدهند و اقتدار ملی هر کشور در بعد فرهنگی آن جلوه و ظهور مییابد، پاسداری از ارزشهای فرهنگی، رویکردی واقعبینانه و استراتژیک خواهد بود. چنین است که هر ندایی از رهایی و هر پرچمی از آزادگی در گستره گیتی، مورد هجوم توفانهای زهرآگین اتحادیه جهانی زر و زور و تزویر قرار میگیرد.
در این میان، رسالت همه آنانی که به عدالت، آزادی و رهایی میاندیشند و به آرمان بزرگ پیامبران ایمان دارند، آن است که از فرهنگ ایستادگی و وارستگی در این تهاجم بیحساب با هر وسیله ممکن صیانت و پاسداری کنند.
درخشانترین و فروزانترین ستاره آسمان فرهنگ رهایی، مشعل پرفروغ فرهنگ شهادت است.
تکریم و تعظیم شهیدان، تلاشی مقدس است در برافراشتن پرچمهای سرخ استقلال و آزادی بشریت، از یوغ ذلت و اسارت و گام بلندی است در راستای احیای ارزشهای مکتب توحید و عدالت؛ زیرا که، «شهادت، مرگ در راه ارزشهاست» و هر شهید، مشعلی است که در بلندای عزت و سرافرازی یک ملت، جاودانه میدرخشد.
شهید، زیباترین زخم بر پیکر هستی و «شهادت» زیباترین غزلی است که از لبهای سرخ حقیقت میتراود. شهادت بیداری را معنا میکند و بینایی را شفاف میسازد.
شهادت مشعلی است که خداوند در جان برگزیدگانش برمیافروزد، تا تاریکی از شانههای زندگی بگریزد.
شهید چشمه آتشی است که خرمن ظلم را میسوزاند و آب روانی است که بر کویر تشنه عدالت جاری میشود. هر شهید سپیدهای است که در افق آسمانها طلوع میکند و پیامآور صبح میشود. شهادت شهید به طور یقین بسیار پرارزشتر و مؤثرتر از حیات اوست. «شاهد» از اوصاف خداوند است و زمانی که کسی به آن درجه از خلوص برسد که به مقام شهادت نایل آید او مخلوقی است ملحق شده به خالق و عادی است و از «ونفخت فیه من روحی».
شهید همواره زنده است و مرگ او در واقع انتقال از حیات جاری در سطح طبیعت به حیات پشت پرده آن است.
در قرآن کریم، حدود 10 آیه به صورت صریح درباره کسانی که در راه خدا کشته شده باشند، وجود دارد. از جمله مسایلی که در این آیات به آن اشاره شده است عبارت است از زنده بودن شهید، رزق شهید، آمرزش گناهان شهید، ضایع نشدن عمل شهید، مسرت و خوشحالی شهید، وارد شدن در رحمت الهی و رستگاری شهید.
خداوند بهواسطه پاداشی که وعده کرده است بهشت را به شهید عطا میکند بنابراین در ارزش و منزلت شهید فی سبیلالله همین قدر کافی است که بدانیم شهدا در نزد خدای متعال روزی میخورند و خداوند خود خریدار آنها بوده و بهشت بهای آنهاست.
خداوند چه زیبا در آیه 160 سوره مبارکه آل عمران میفرماید «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِاللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ، هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندار بلکه زندهاند که نزد پروردگارشان روزى داده میشوند».
این بخش حاوی برگزیده ای از کلام شهدا در وصایای ایشان میباشد که در مورد موضوعات مختلف از قبیل پیام ها ، نظرات ، اهداف و جهان بینی شهدا تهیه گردیده است .
و بر گرفته از کتاب سفیران نور و کتاب قلم های بهشتی انتخاب موضوعی وصیت نامه های شهیدان خراسان جنوبی توسط نشر شاهد ، فرهنگ جبهه انقلاب اسلامی ایران در جنگ تحمیلی توسط نشر پایداری ، درسهایی از حماسه آفرینان عرصه عشق و ایثار با تحقیق و تنظیم مرکز پژوهشهای فرهنگی بنیاد انقلاب اسلامی به کوشش : محمدعلی منتشر شده اند.
فرازی از وصیت نامه سیاسی عبادی حضرت امام (ره)
یکی از موضوعات جدی در وصیتنامه سراسر نور شهدا «ولایت مطلقه فقیه» است که بنابر اسناد معتبر در وصیتنامهها به طور میانگین 4 بار تکرار شده است که از جایگاه خاص این موضوع در نگاه بابصیرتترین افراد زمان سخن میگوید.
شهید محمود اکبری آلاشتی: «ای پدر و مادر در کارهایتان و مشکلات و مصیبتها بر الله اعتماد کنید که الله اعتماد کنندگان به خود را یاری خواهد کرد. امام یا بعد از او هر ولیفقیه که صالحین اطاعت میکنند، اطاعت کنید که این اطاعت واجب است و اطاعت ولیفقیه اطاعت از رسول خداست و اطاعت از رسول خدا اطاعت از الله است.»
دیدی یه مادر شهید استخونهای جوان قد بلندش رو بغل کنه و باحسرت بگه پسرم روزی که برای اولین بار بغلت کردم از الان سنگین تر بودی؟!! دیدی یه مادر شهید هر وقت جوانی رو همراه با مادرش می بینه نگاهش رو تا اونجایی که چشم کار می کنه دنبالشون بدرقه می کنه و اشک از چشماش می ریزه؟!! دیگه کسی نیست دست پدر پیر شهدا رو بگیره و بیاره اون ور خیابون!!! راستی ما کاری برای این مادر ها و پدر ها و شهداشون نکردیم اما هرچی از دستمون میومد کردیم تا فراموش بشن اکثر شهدای ما جوان بودند جوان های ما چه طوری حق این شهدا رو ادا کردند؟!! حق مادر شهدا را چه طوری ادا کردیم ؟!! تاحالا با دیدن بچه یه
شهید مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور سال 1358 در روستای سنگستان استان همدان متولد شد. وی دوران کودکی خود را در خانواده ای فقیر گذراند. خانواده وی در محله ای واقع در پشت امامزاده یحیی همدان به نام محوطه آقاجانی بیگ و در خانه ی اجاره ای و قدیمی، با امکاناتی اندک زندگی می کردند. پدر وی راننده مینی بوس بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال های بسیاری را به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت.
خاطره ای از مرتضی پرندوار
همه نیروها دست به کار و آماده مقابله با پاتک می شوند. بچه ها سعی میکنند مهمات کافی کنار سنگرهایشان بچینند و منتظر حمله عراقی ها شوند. به مرور بیشتر مطمئن میشویم که دشمن صددرصد قصد پاتک دارد. آرایش تانک های آنان شروع می شود. تانکهای عراقی ها به وسیله هلی کوپترهایشان حمایت می شوند. همچنین آتش سنگین توپخانه نیز به کمک آنها می آید. با نزدیک شدن هلیکوپترِ عراقیها به خاک ریز ما، مرتضی پرندوار که فرمانده یکی از دستههاست، تیربار را از جلیل ناظر میگیرد و با کمک مهدی سرور که نوارهای فشنگ تیربار را به دست دارد، به سوی هلیکوپتر شلیک میکند. خلبان ترسیده و عقب نشینی میکند. بچهها شادی کنان تکبیر میگویند
مرتضی پرندوار
ظهر شده بود و اوج عملیات بیت المقدس بود. با کمک بچه ها پشت خاکریز تعدادی موشک آرپی جی آماده کرده بودیم. تانکهای عراقی به ردیف می آمدند و جلوی خاکریز مانور می دادند . علاوه بر این یه هلیکوپتر عراقی در بالای سر تانکها نیز در حال پرواز بود . درحال تیر اندازی به سمت تانکها بودیم که مرتضی پرندوار ضمن سرکشی از بچه های دسته داخل سنگر ما شد . در آنجا با مهدی سرور ایستاده بودیم ، مرتضی متوجه ترس و نگرانی در چهره ی ما شد .او برای این که به ما دلداری دهد کلاهخودش را که تیر مستقیم به آن اصابت کرده بود به ما نشان داد . گفتم: چه شده ؟ به شوخی گفت : ” هیچی ، چیزی نشده ! بادمجون بم بلا نداره.” مرتضی لحظه ای بعد تیربار را از من گرفت و به سمت هلی کوپتر تیر انداز کرد . دقایقی گذشت ، هنگامی که مرتضی می خواست از ما جدا شود جمله ای گفت که هیچ گاه فراموش نمی کنم. او گفت : ”بچه ها اصلا نگران نباشین، یاد مادرمون حضرت زهرا را فراموش نکنین که پیروزیم. ” سپس مرتضی به سمت راست خاکریز رفت و برای همیشه از ما جدا شد سالها بعد تکه استخوان و پلاکی از او به دست آمد و در قبرستان رضوان جهرم به خاک سپرده شد .
سکاندار
شب عملیات کربلای 4 اونطرف اروند بودیم. نیمه های شب بود که یکی از قایق ها به طرف ما می آمد. نزدیک ساحل رسید خاموش شد. همزمان عراقی ها منور زدن و منطقه روشن شد . از دریچه ی سنگر دشمن که چند که متری ما بود ، سر تیربار عراقی چرخید بطرف قایق از کار افتاده. گلوله ی رسام خط آتش را نشان می داد و تیربارچی عراقی موتور قایق را هدف گرفته بود . سکاندار هر چه تلاش می کرد نتوانست قایق را روشن کند . یکی فریاد می زد روشنش کن ، اما فایده ای نداشت ، چون سکاندار در دم شهید شد. یکی دیگه از بچه ها رفت پشت سکان. فریاد زد یا زهرا و هندل را کشید. قایق روشن شد و کمی حرکت کرد اما تیربار نیز همراه با حرکت قایق چرخید و بچه ها را هدف گرفت . قدمعلی جاویدی با آرپی جی سنگر را نشانه گرفت و شلیک کرد ، اما سنگربتونی بود و فایده ای نداشت .تو اون لحظه هیچ کاری از دستمون بر نمی آمد ، لحظه ای بعد همه ی سرنشینای قایق شهید شدند .
راوی : مسعود فرشیدنیا
واقعاً چه خوب شد که نیستید ببینید بر سرمان چه آمده است؟ چه خوب شد که نیستید ببینید که ارجح ها جای ارزش ها را گرفته است؟
چه خوب شد که نیستید ببینید سرمان چقدر شلوغ شده آنچنان که یادمان رفته چه بر سرمان رفته؟
خوب شد نیستید ببینید که ما آنقدر فراموش کار شده ایم که حتی در فهم آیه های قرآن نیز دلهایمان شک دارد، آنجا که می گوید: و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...
وای
بر حالمان که خیال می کنیم شما نیستید و سرمان به کار خودمان است؛ وای بر
حالمان که می دانیم شما هستید و باز هم سرمان به کار خودمان است!
میزهای
ریاست، پست های سازمانی، کرسی های مدیریت، صندلی های استادی و جایگاه های
اداری را آنچنان برق انداخته ایم که هر چشم پاکی را به هوش می اندازد؛ هوسی
که در ظاهر به الماسی بی مانند می ماند و در باطن از آب بینی بزغاله پست
تر...
......
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ. آل عمران/169
کسانی
را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار ، بلکه زنده اند و
نزدپروردگارشان به ایشان روزی می دهند
تفاوت علی دایی با دایی علی موضع انشاء که نه ولی موضع بحث روز ما است. خب هر چه باشد ، علی دایی فوتبالیست و دایی علی جانباز! علی دایی یک تصادف کرد عالم و آدم فهمیدند دایی علی به علت عارضه شیمیایی بیهوش شد کسی نفهمید! علی دایی را وقتی تصادف کرد با هلی کوپتر اختصاصی به بیمارستان بردند ولی دایی علی برای یک کپسول اکسیژن برای خود باید به هزار جا این در و ان در بزند! دایی علی ها گمنامند ولی علی دایی ها پرآوازه هستند.
فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح میگوید: بیشتر از ۱۵ نفر از فرماندهان ارشد عراقی نشسته بودند. من عکس یکی از شهدایی که در تفحص پیدا کرده بودیم را همراهم برده بودم. شهید سیدصمدحسینی که به طرز عجیبی صورتش سالم مانده بود.
سیدعلیاکبر عدل در سن ۱۶ سالگی به جبهه رفت و در ۱۹ سالگی از ناحیه نخاع مجروح شد. این جانباز ۷۰درصد سابقه ۳۷ ماه حضور در جبهه را دارد و در سال ۶۳ و در عملیات خیبر در حین یک پاتک توسط عراقیها مجروح شد. او که در عملیاتهای والفجر مقدماتی، والفجر ۱ و والفجر۴ شرکت داشته است گوشه ای از سختیها و مشکلات این عملیاتها را به یاد آورده و میگوید :
بهمن ۶۱ برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میشدیم. من آن زمان در گردان حنظله و تیپ محمد رسول الله(ص) بودم. عملیات میل بابمان نبود.لشگر دوباره بازسازی شد. به قول آن آیه که میگوید “و اعدوا لهم ماستطعتم من قوه” مجددا خود را بازسازی کردیم. و آماده شدیم برای والفجر۱ که در فرورین و اردیبهشت سال ۶۲ بود. والفجر ۱ نسبت به مقدماتی بهتر بود. هرچند که لو رفت. اما چون تجربهها بیشتر میشد خوب بود. هماهنگ کردن و ساماندهی دادن به لشگر و نیروها، توی محورها چگونه رفتن، اطلاعات-عملیات و… همگی قوت گرفته بود.
داخل گردان شایـعه شــده بـود کـه نمــاز نمیخــواند!
مرتـضی رو کــرد به مــن و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هســت،
پیغمبری هســت، قیامتی …، نماز نمیخـــونه…» باور نکردم و گفتم : «تهمت
نزن مرتضی. از کجا معلـــوم که نمیخــونه، شاید شما ندیدیش. شایدم پنهونی
میخونه که ریا نشه.»
اصغر انگار که مطلبی به ذهنش رسیده باشد و
بخواهد برای غلبه بر من از آن استفاده کند، گفت: «آخه نماز واجب که ریا
نداره. پس اگه اینطور باشه، حاجآقا سماوات هم باید یواشکی نماز بخونه.
آره؟» مشهدی صفر با یک نگاه سنگین، رو به اصغر و مرتضی کرد و گفت: «روایت
هست که اگه حتی سه شبانه روز با یکی بودی و وقت نماز به اندازه دور زدن یه
نخل ازش دور شدی، نباید بهش تهمت تارکالصلاة بودن را بزنی. گناه تهمت،
سنگینتر از بار تمامی کوهه.»
دیگر از
جنگ خبری نبود. آمده بود که زیارت کند، اما ظاهرا اینجا هم نمی شد از
تبعاتش فرار کرد. ابوریاض، از فرماندهان سابق ارتش عراق، درخواست ملاقات
کرده بود. اول نپذیرفت، اما اصرار ابوریاض را که دید، تسلیم شد.
گفت:« آمده ام خاطره ی مهمی که سال ها در سینه ام مانده برایتان بگویم. »
– « فقط برای گفتن یک خاطره این همه اصرار داشتید؟ »
– « نه! فقط یک خاطره نیست، رازی است که سال ها همراه من بوده. رازی که یادآوری اش منقلبم می کند. »
«در جبهه های جنوب در حال درگیری با شما
بودیم که گفتند فرماندهی لشکر، تو را می خواهند. رفتم. آنچه را انتظارش را
نداشتم، شنیدم. خبر مرگ پسرم را.
شما ما رو نمی خواهید اما ما حق همسایگی رو اداء می کنیم. ما بچه معلول تو رو شفا دادیم…
همه در حال عزاداری هستند . بعضی ها هم مشغول زیارت عاشورا و بعضی ها نیز تشییع شهدا رو هدایت میکنند.
یکی از خانمها در بین خواهران توجه بعضی ها رو به خود جلب میکند.
او به دنبال کسی است که از او معذرت بخواهد. از او میپرسن : خانم معذرت خواهی از چی؟ از کی؟
او با چشمانی اشکبار راز ماجرا را افشاء میکند.
سمیه اهوازیان همسر شهید هاشمی میگوید: تابستان سال ۶۱ بود که به طور رسمی به خواستگاری آمدند. علی با لباس سبز سپاه آمده بود و ابهت خاصی پیدا کرده بود، احساس افتخار کردم و یقین پیدا کردم او همان کسی است که من میخواهم.
علی هاشمی در سال ۱۳۴۰، در شهر اهواز به دنیا آمد. با شروع جنگ تحمیلی در محور «کرخه کور» و «طراح» به مقابله با پیشروی دشمن بعثی پرداخت. با شکل گیری یگانهای رزم سپاه او مامور تشکیل تیپ ۳۷ نور شد و با این یگان، در عملیات «الی بیت المقدس» در آزادی خرمشهر سهیم شد. در آستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ ۳۷ نور منحل شده و علی هاشمی به فرماندهی سپاه سوسنگرد رسید. بعدها، از دل همین سپاه منطقه ای بود که، «قرارگاه نصرت» پدید آمد. در سومین سال جنگ، محسن رضایی، علی هاشمی را به فرماندهی «قرارگاه سری نصرت» انتخاب کرد.
یا حضرت زهرا من زنده هستم، ولی میخواهند مرا زنده به گور کنند. اینان میخواهند مرا داخل سردخانه بگذارند؛ خوت مرا کمک کن!
در دوران دفاع مقدس اتفاقات ریز و درشت بسیار جالب و شنیدنی اتفاق افتاده که برخی از آنها بسیار تعجب آور است. سرهنگ علی اکیر خالقی یکی از این حوادث بهت آور را روایت کرده است :
همسر شهید تهرانی مقدم با اشاره به حضور سرزده رهبر انقلاب در منزل شهید پس از شهادت ایشان گفت: حضرت آقا آمدند و در این دیدار گفتند که ۲۵ سال حاج حسن را از نزدیک میشناختند و فرمودند: «من خودم مصیبتزدهام».
سرچشمه تهران و آن روز واقعه که به نام شهید بهشتی و هفتاد و دو تن ثبت شده است. محله ای که شاید نامش به شهدای بزرگ انقلاب گره خورده… اما سرچشمه، نام مردان بزرگ دیگری را هم در شناسنامه خود ثبت کرده است. ۶ آبان ماه ۱۳۳۸ بود که در همین محله قدیمی تهران پسری به دنیا آمد که نامش را حسن نامیدند. پسری که والدینش فکر نمی کردند روزی یکی از تاثیرگذارترین مردان تاریخ ایران خواهد شد.
حسیـن گفـت : آمریکا را همیشه دشمن بدار ، سعی کن همیشه بمبی باشی تا هر کجا خواستی ضامن آن را بکشی و هزاران کثیف را که زندگی برای آنها چیزی جز نفس کشیدن نیست راحت کنی.
دانش آموز شهـیدحسین بیـدخ از جمله عارفان معاصر دزفول بود که در نوجوانی به مقام اکمل الخلایق دست یافت ودر حالیکه سن بسیار زیادی نداشت نقشه راهی بس بزرگ وبا بصیرت برای آیندگان خود ترسیم نمود.راهی را که هرکس را توان پیمودن آن نیست….
متن زیربریده هایی از دستنوشته های این فرشته زمینی است که بصورت متن ادبی در آمده است ومن کردار خودم را با وصیت حسیــن سنجیده ام….
شما نیز خـودتان و اعـمالتان را با این وصیـت نامه بسنجـید