سیدعلیاکبر عدل در سن ۱۶ سالگی به جبهه رفت و در ۱۹ سالگی از ناحیه نخاع مجروح شد. این جانباز ۷۰درصد سابقه ۳۷ ماه حضور در جبهه را دارد و در سال ۶۳ و در عملیات خیبر در حین یک پاتک توسط عراقیها مجروح شد. او که در عملیاتهای والفجر مقدماتی، والفجر ۱ و والفجر۴ شرکت داشته است گوشه ای از سختیها و مشکلات این عملیاتها را به یاد آورده و میگوید :
بهمن ۶۱ برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میشدیم. من آن زمان در گردان حنظله و تیپ محمد رسول الله(ص) بودم. عملیات میل بابمان نبود.لشگر دوباره بازسازی شد. به قول آن آیه که میگوید “و اعدوا لهم ماستطعتم من قوه” مجددا خود را بازسازی کردیم. و آماده شدیم برای والفجر۱ که در فرورین و اردیبهشت سال ۶۲ بود. والفجر ۱ نسبت به مقدماتی بهتر بود. هرچند که لو رفت. اما چون تجربهها بیشتر میشد خوب بود. هماهنگ کردن و ساماندهی دادن به لشگر و نیروها، توی محورها چگونه رفتن، اطلاعات-عملیات و… همگی قوت گرفته بود.
او در ادامه از عملیات والفجر۴ و مشکلاتش میگوید : والفجر ۲ و ۳ در مناطق دیگر انجام شده بود و من در آن حضور نداشتم. خود را برای والفجر۴ در سال ۶۲ آماده کردیم. عملیات والفجر ۴ درمناطق ۱۹۰۴ و پنجوین بود. این عملیات بسیار خوب برگزار شد. قلههای بسیار بزرگی در مسیر این عملیات بود. آنقدر این قلهها بلند بود که اگر الان بروید آن ارتفاع بزرگ را نگاه کنید، پیش خودتان میگویید این بچههای رزمنده چطور ۳۰ سال پیش، این ارتفاع قله را در نیمههای شب بالا رفتند؟ خیلی سخت بود. توکل به خدا، اعتقاد و هدف باعث شد بچهها بتوانند به اهداف عملیات برسند. ایمان آنها را خودساخته و کارکشته کرده بود. خدا هم که با رزمندگان اسلام بود چون در جبهه حق بودند و برای خدا میجنگیدند.
علی اکبر عدل به جنگ روانی که عراقیها با کشتن مجروحین به راه میانداختند اشاره میکند و میگوید: این عملیات هم مثل هر عملیات دیگری مجروحان بسیاری داشت. مجروحان زیادی در طول عملیات یک گوشه جمع میشدند. و عراقیها با کشتن برخی مجروحینی که در راه مانده بودند و امکان بازگشتشان در آن ارتفاعات وجود نداشت در واقع به فکر تخریب روحیه بچهها بودند. در این عملیات اکثرا پیشرفت داشتیم ولی گاهی هم پیش میآمد که در مسیر، حدود ۱۰۰ یا ۲۰۰ متر میبایست به عقب باز میگشتیم. و در واقع یک عقب نشینی داشتیم. در یکی از شبهایی که آنجا عملیات شد. شب دوم یا سوم والفجر ۴ بود، در یکی از عقب نشینیهای موقتی که داشتیم، صبح زود به چشممان میدیدیم که عراقیها به مجروحانی که در راه مانده بودند رسیده و به جای آنکه با تیر بچهها را خلاصی بزنند با سنگ این کار را میکردند. چون میدیدند که از آن طرف ارتفاع که ما حضور داشتیم میتوانیم ببینیمشان و برای آنکه وضعیت روحی ما را به هم بریزند، سنگهای بزرگی در دستشان میگرفتند و با آن سنگها در سر بچهها و مجروحین میکوبیدند و میکشتند. ولی شکر خدا با همه این فشارها عملیات به خوبی به اتمام رسید.