خاطرات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس

امروز فرصتی است که همه، با شهیدان تجدید خاطره کنند. مقام معظم رهبری

خاطرات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس

امروز فرصتی است که همه، با شهیدان تجدید خاطره کنند. مقام معظم رهبری

خاطرات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس

تا امروز هیچ قدرتی نتوانسته است دلهای مردم را از محبت امام و یاد امام و تعظیم و تجلیل شهدا، شهادت و ارزشهای انقلاب، خالی کند.مقام معظم رهبری
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و امروز که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت

مرتضی پرندوار

 

ظهر شده بود و اوج عملیات بیت المقدس بود. با کمک بچه ها پشت خاکریز تعدادی موشک آرپی جی آماده کرده بودیم. تانکهای عراقی به ردیف می آمدند و جلوی خاکریز مانور می دادند . علاوه بر این یه هلیکوپتر عراقی در بالای سر تانکها نیز در حال پرواز بود . درحال تیر اندازی به سمت تانکها بودیم که مرتضی پرندوار ضمن سرکشی از بچه های دسته داخل سنگر ما شد . در آنجا با مهدی سر‌ور ایستاده بودیم ، مرتضی متوجه ترس و نگرانی در چهره ی ما شد .او برای این که به ما دلداری دهد کلاهخودش را که تیر مستقیم به آن اصابت کرده بود به ما نشان داد . گفتم: چه شده ؟ به شوخی گفت : ” هیچی ، چیزی نشده ! بادمجون بم بلا نداره.” مرتضی لحظه ای بعد تیربار را از من گرفت و به سمت هلی کوپتر تیر انداز کرد . دقایقی گذشت ، هنگامی که مرتضی می خواست از ما جدا شود جمله ای گفت که هیچ گاه فراموش نمی کنم. او گفت : ”بچه ها اصلا نگران نباشین، یاد مادرمون حضرت زهرا را فراموش نکنین که پیروزیم. ” سپس مرتضی به سمت راست خاکریز رفت و برای همیشه از ما جدا شد سالها بعد تکه استخوان و پلاکی از او به دست آمد و در قبرستان رضوان جهرم به خاک سپرده شد .

                                                                                                جلیل ناظر

 


شهادت جمال منصوری

” جمال منصوری ”

سال 62 بود ، یه روز به همراه عبدالرضا مصلی نژاد ، لطف الله یدالهی ، علی مصلی نژاد ،حاج عسکری ، اصغر جریده (امینی ) در واحد طرح وعملیات جلسه داشتیم . بعداز پایان جلسه حاج عسکری گفت: ” بریم مکان نماز خونه رو مشخص کنیم ” همه با هم به راه افتادیم تا به محل مورد نظر برسیم . در بین راه خلیل مطهرنیا ایستاد و گفت ” اینجا جای مناسبیه” . در همین لحظه ناگهان دو گلوله توپ نزدیک ما به زمین خورد وچند نفر از بچه ها از جمله جمال منصوری مجروح شدند . بلافاصله او را سوار آمبولانس کرده و به عقب منتقل کردیم ، اما متاسفانه وی در بیمارستان سنندج به شهادت رسید .

(به نقل از علی سفیدفرد)

 شادی روح شهید جمال منصوری از شهدای لشکر 33 المهدی صلوات.  




حنا بندان

 دو روز قبل از عملیات کربلای چهار بود .رفتم سراغ بچه های گردان ابوذر . خیلی خوشحال بودند ،  از جمله علیرضا صابر ، رجبعلی ناطقی ،عبدالرحمن رحمانیان ،غلام توحیدیو تعداد دیگری از نیروهای حمع شده بودندزمستان بود و هوا بسیار سرد ،وقعی که رسیدم کالک منطقه جهت شناسایی و توجیه نیروها باز کردم .به آنها گفتم : " شب سختی در پیش دارین ، گذشتن از رودخونه اروند و عملیاتی که در پیش هست  مشکله ." ناگهان  چشمم به یکی از بچه ها افتاد . با خود جمله ای زمزمه میکرد : می گفت :" امشب پرونده عشاق امضاء میشود ." کم کم سایر بچه ها با او شروع به خواندن کردند .  دقایقی بعد ظرفی پر از حنا خارج از سنگرگذاشتن . بچه ها با شوخی حنا  به سر  و کف دست همدیگرم میکشیدندگفتم چه کار می کنید ؟  جواب دادند :  این شب حنا بندانه !! شب عروسی بچه هاست !  شب شادی و خوشحالی بچه ها بود .  در آن شب اکثر بچه های که حنا  بسته بودند به شهادت رسیدند .

راوی جواد ناطقی 


عمو محمود

محمود بهمنی معروف به عمو محمود در دوران جنگ کارگر ساده شهرداری بود . او به فرمان امام لبیک گفته و همراه با حاج بهمن رحمانیان با سپاهیان محمد عازم جبهه و جنگ شده و به گردان ابوذر پیوسته بود . یکی از مسن‌ترین رزمنده‌های گردان بود . علی‌رغم کهولت سن و جثه کوچکش در عملیات کربلای4 شرکت نمود . در این عملیات گردان تلفات سنگینی داد . متأسفانه اکثر بچه‌های با تجربه شهید ، مفقود الاثر ، مجروح یا اسیر شدند . عمو محمود در این عملیات شجاعانه جنگید و صبح عملیات که نیروها از آن سوی اروند به سمت ایران عقب نشینی می‌کردند ؛ عمو محمود تنها رزمنده‌ای بود که موفق شد با وجود رگبارهای پیاپی دشمن شنا کنان به ساحل باز گردد . آنچه برای همه‌ی بچه‌ها در آن زمان جالب توجه بود و هنوز هم در خاطره‌ها مانده ، اینکه محمود در آن شرایط سخت و با وجود سن بالا در حالی که بسیاری فقط به فکر نجات جان خود بودند . اسلحه خود را رها نکرده و عرض 700 الی800 متری رودخانه را با اسلحه شنا کرده بود و خود و اسلحه سالم به عقب بازگشته بودند .

منبع : کتاب گردان ابوذر . مسعود فرشیدنیا . سوسن رحمانیان 

 

ایه وجعلنا ( خاطره ای از عملیات کربلای 4

نمی‌دانم چطور آیه وجعلناً[1] به ذهنم می‌رسد . آهسته به بچه‌ها می‌گویم : همگی این آیه را تلاوت کنید . بچه‌ها آیه را زیر لب زمزمه می‌کنند .

 همگی چشمهایمان را بسته‌ایم و منتظر تیر خلاص هستیم . نفسهایمان را در سینه حبس کرده‌ایم . با هر تیری که شلیک می‌شود ناخواسته بدنمان حرکت می‌کند . گرمای گلوله­هایی را که به کنارم می­­خورند احساس می‌کنم . فاصله مرگ و زندگی ما به اندازه چند شاخه نی­زار سر شکسته است که بین ما و دشمن حائل است . لحظه‌ها به کندی می‌گذرد . صدای قدمهایشان نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود . آمدند . جلوتر آمدند . قلبم مثل یک گلوله در سینه‌ام بالا و پایین می‌پرد . انگار می‌خواهد از سینه‌ام بیرون بجهد . با وجود سردی هوا گُر گرفته‌ام . درد پایم را به کلی فراموش کرده‌ام . حالا دیگر احساس می‌کنم در چند سانتی من هستند و گلوله را به سمتم گرفته‌اند . جرأت باز کردن چشمانم را ندارم . انگار کاسه‌ی چشمانم قفل شده‌اند . تند تند نفس می‌کشم . سینه‌ام بالا و پایین می‌پرد . الان می‌زنند ! زدند ! زدند ...

همچنان در دل آیه را می‌خوانم . احساس می‌کنم هزار ساعت سپری شده . حس می‌کنم تیر خلاص را خورده‌ام اما متوجه نشده‌ام . همین­طور که در زیر باتلاق و نی­زار دراز کشیده‌ام به خود جرأت می‌دهم و تمام توانم را در چشمانم جمع می‌کنم تا برای ثانیه‌ای بازشان کنم . اما انگار پلکهایم به هم چسبیده‌اند . نیرویی برایم باقی نمانده . با تقلای بسیار کمی چشمم را باز می‌کنم . با صحنه‌ی عجیبی رو به رو می‌شوم . می‌بینم عراقی­ها دارند از نیزار خارج می‌شوند . انگار واقعاً کور شده‌اند . با وجود اینکه در فاصله بسیار نزدیک ما بودند ، ولی متوجه حضور ما نشدند . هر چیز مشکوک جز ما را به رگبار بستند . کم‌کم از ما فاصله می‌گیرند و می‌روند . نفس عمیقی می‌کشم و خدا را شکر می‌کنم . ایمان می‌آورم به این‌که کلام حق هیچ گاه بی‌تأثیر نبوده است .



1-  آیه 8 ، سوره یس «وجعلناً من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً و اخشیناهم فهم لاینصرون »« و از پیش و پس بر آن‌ها سد کردیم و بر چشم و هوششان هم پرده افکندیم که هیچ نبینند .»

منبع : کتاب رازهای اروند . مسعود فرشیدنیا . سوسن رحملانیان 

 


تازه قامت بسته بودیم برای نماز که صدایی آمد.

بعد از چند لحظه یه چیز محکم افتاد روی سنگر و گرد و خاک ریخت روی سر بچه ها.

خونسرد و آرام نماز را تمام کردیم، بعد یکی یکی از سنگر آمدیم بیرون.

راکت بزرگی افتاده بود روی سنگر ولی عمل نکرده بود.
آخرین نفر که آمد بیرون و از سنگر دور شد، چند لحظه بعد سنگر رفت هوا

----------------------------------------------------------------

 

 با تشکر از آقای فرشید نیا که در تهیه این خاطرات زحمات زیادی را متحمل شده اند

نظرات  (۴)

سلام وب زیبای دارین مطالبتون هم جالبن
به وب من هم سر بزنید و نظر بدین اگه خواسنین میتونیم تبادل لینک کنیم.
هرچند تا تو وبم نظر بدین به همون تعداد تو وبتون نظر می دم 
فقط متن نظرات تو صیفی باشه.

8kh.rozblog.com
What are the dates for the Dessert Discovery so we can plan travel? We went last year and it was an amazing exrpnieece. Also, will the food and wine seminars be posted soon as well?
  • http://ostaviagra.pw/
  • aich!! gracias Ginebra, si realmente no nos quejamos del trabajo porque nos gusta, yo me lo paso francamente bien, llego todos los días o casi todos contenta al trabajo y eso es algo de agradecer... igual es que no todo puede ser perfecto.... :)O si....Yo por si acaso sigo protestando... XDD
  • florida car insurance
  • Apple now has Rhapsody as an app, which is a great start, but it is currently hampered by the inability to store locally on your iPod, and has a dismal 64kbps bit rate. If this changes, then it will somewhat negate this advantage for the Zune, but the 10 songs per month will still be a big plus in Zune Pass’ favor.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی